
تا حالا به محك و معياري كه بـشـه با اون حـد و اندازه آدمها
و ارزش و جـايگـاهشون را تـشخيـص داد، فكر كرده اي؟ در واقع
ميخواهم از تو بپرسم: بزرگي آدم ها را با چي مي شه
سنجيد؟
شايد بگي هركس بزرگي را در چيزي مي بينه؛ داشتن مال و منال،
بزرگي ميز و صندلي، قدرت و يا چيزهاي ديگه مثل همين. اگه
اينطور باشه، بزرگترين مردم كساني اند چون : چنگيزخان مغول،
هيتلر و يهودي سرگرداني كه به پول هاي بادآورده از نزول و
رباخواريش مي نازد.
پيش خودمون بمونه؛ بسياري از ما مردم بي آنكه بدونيم و يا
بخواهيم در آرزوي روزي هستيم كه بر صندلي رباخوارترين ها و
خونريزترين ها تكيه بزنيم و متأسفانه در هواي آن روز نيز زندگي
مي كنيم و مقدماتش را فراهيم مي سازيم.
قبل از اينكه تكليف اين سؤال و جوابش را معلوم كنيم، اجازه بده
بپرسم: هيچ به قيمت آدم ها فكر كردي؟
شايد بگي كه مگه آدم ها هم قيمت دارند؟ بله، هركس قيمتي دارد.
قيمت را هم خودش تعيين ميكنه، اون هم باتوجه به شناختي كه از
خودش دارد؛ چيزي كه اگه بر زبان نياورد هم مي شه با ديدن اعمال
و كردارش حدس زد.
بعضي ها قيمتشان يك سلام و عليك است و پول يك چاي و نوشابه.
بعضي ها براي خودشان قيمت بالاتري قائلند و با آن راحت خريداري
مي شوند. پنجاه، صد يا پانصد هزار تومان و گاهي از اين بالاتر،
10 يا 50 ميليون تومان.
بزرگي هركس به اندازه آرزوي اوست. قيمتي هم كه مي شود پرداخت و
او را خريد به اندازه ارزش و قيمت آن آرزوست.
در ميان ميلياردها آدمي كه تا امروز پا به روي خاك گذاشتند و
رفتند و يا همين ها كه دور و بر ما زندگي مي كنند، مردان و
زناني را مي شود اسم برد كه به اين راحتي نمي شود خريدشون و
ازشون خدمتكاري مطيع ساخت. اصلاً كمتر كسي اين توان را دارد كه
قيمت آنها را بپردازد تا چه برسه به اينكه آنها را مثل بنده و
چاكري در اختيار داشته باشد.
در بين ما خيلي ها ظـاهراً طـالـب بهـشتـنـد امـا گـاهـي بــا
خرمايي هم خريده مي شَن. در واقع بهشت آرزوي آنها نيست، خرما و
اعتبار دنيايي و امـثـال ايـنها آرزوي اصلي آنهاست و بهشت
لـقـلـقـه زبانشان؛ وگرنه كسي كه آرزوي بهشت داشته باشد با
چيزي كمتر از بهشت خريداري نميشود.
قيمت بهشت را هم كسي نمي تونه تعيين كنه و بپردازد تا چه برسه
به اينكه اين مردان يا زنان را چاكر خودش بسازد.
شايد كساني پيدا بشَن كه آرزويي بزرگ تر از اين داشته باشند،
مثلا خود خدا را طالب باشند و حتي با قيمت سنگيني مثل
قيمت همه بهشت هم راضي نباشند و به قول حافظ :
از در خويش خدايا به بهشتم نفرست كه سر كوي
تو از كون و مكان، ما را بس
و يا
ما را نه سر دوزخ و نه حرص بهشت است بردار ز
رخ پرده كه مشتاق نگاهيم
هرچه عمر زمين گذشته قيمت آدمها هم كمتر شده، اطراف زمين مملو
از مردان و زناني است كه همه خدا، همه بهشت، همه پاكي، همه عزت
و همه بزرگي را فداي يك صندلي، يك مدرك دانشگاهي و حتي نزديكي
به مقامات سياسي و اجتماعي مي كنند.
آن وقت است كه وقتي آدمي نگاه به پشت سر مي كند، در ميانه همه
تاريخ
و همه ادوار مردي مثل حسين(ع)، را مي بيند كه همه
مال، همه خانه و خانواده، همه زندگي و همه و همه آنچه را كه
بشود تصور كرد، فداي حقيقت و خدا مي كند؛ درمي يابد كه او براي
خودش قيمتي و در دل آرزويي دارد كه اگر تمـامي دنيــا و ثـروت
ها وتمامي آخرت و بهشتهايش را هم بدهي، نمي تواني او را بخري،
حسين قيمتي به بزرگي همه حقيقت دارد. از همينجاست كـه
مـي شود فـهميد وقـتـي مي گفت:
«هيهات منّا الذله» يعني چه. گويا حسين قبول قيمتي غير از خـدا
را بـراي خـودش ذلت مي داند. در حاليكه ما بـندگان كوچك گاهي
جواب خوش خدمتي بـه يـك فـرد صاحب مقام را هم براي خودمان عزت
مي دانيم.
هيچ شده در منزل يكي از دوستان يا آشنايانتان كه با آب و تاب
از شما تعريف و تمجيد مي كند، ميهمان باشيد و ناگهان استكان
چاي يا ليوان شربت از دستتان رها شود؟ چهره درهم پيچيده و
خشمگين دوستتان در اين وقت ديدني است. مي تواني بفهمي كه پيش
او چقدر مي ارزي.
به دوستي گفتم:«كسي را كه تو را در مالش شريك نمي كند، در جانت
شريك نساز» شايد اين
خط كش ساده اي براي شما هم باشد. دار و ندارمان را به چه بهايي
مي دهيم؟ به خوش آمد و لبخند چه كسي؟ كسي يا كساني كه حتي ما
را در مالشان هم شريك نمي كنند، تا چه رسد در جان.
همه عزت و بزرگي و حتي فلاح و رستگاري را با چه كسي تقسيم مي
كنيم؟ اينهمه را تنها در وقتي ميتوان درك كرد كه ميدان امتحان
و آزمايش فراهم شده باشد.
كاش مي دانستيم كه همه چيز را به قيمت بايد خريد تا احساس
خسران امانمان را نبرد! كاش قيمت حيات، قيمت عزت، قيمت بهشت و
حتي قيمت خدا را مي دانستيم! آنوقت ميفهميديم اينهمه زيبايي و
خير و سرمايه را از اول روز تا پايان شب به چه بهاي اندك و
حقيري از دست مي دهيم.
كاش آرزويي بزرگ و دردي بزرگ دلمان را پر مي كرد؛ آنوقت درمي
يافتيم كه حداقل بهاي حيات و عمر، ماندن در عرصه تاريخ است.
مثل همه مردانِ مردي كه ماندند؛ به گونه اي كه هيچ چيز نمي
تواند اسم و رسمشان را از صفحه روزگار محو كند. آنوقت درمي
يافتيم كه چرا اينهمه مرد و زن كه در گورستان هاي بزرگ و فراخي
به پهناي زمين خفته اند، تعدادي انگشت شمار مانده اند.
راستي من و تو چقدر مي ارزيم؟
بهتر است كه به آرزوهايمان نگاه كنيم تا همه چيز معلوم شود... |